
شهرستان میناب، مغستان قدیم
الف_ جغرافیای طبیعی و انسانی
شهرستان میناب با مساحتی در حدود 5/6878 کیلومتر مربع در جوار آبهای تنگه هرمز با ارتفاع 27 متر از سطح دریا واقع شده است. این شهرستان از شمال به شهرستان رودان، از غرب به بندرعباس و از شرق و جنوب به شهرستان جاسک محدود میشود. بخشهای و سیعی از ساحل غربی و جنوب غربی آن را آبهای تنگه هرمز در بر گرفته است. سدیدالسلطنه دراین باره نوشته است:
« آن ناحیه محدود است از طرف شمال به رودان، واز طرف مشرق و شمال مشرق به بشاگرد و رودبار، از سمت مغرب به شمیلات و از جانب جنوب به بیابان و از جنوب مغرب به دریای خلیجفارس.» (1342، ص 449)
میناب سرزمینی جلگهای است که به دلیل داشتن منابع آب شرب به ویژه رودخانه میناب به یکی از قطبهای کشاورزی استان هرمزگان تبدیل شده است. بقیه مناطق میناب کوهستانی و بیابانی میباشد و به علت موقعیت بندری این شهرستان، نوار ساحلی نیز بخشهایی از آن را در برگرفته است. در طول این نوار ساحلی بندرهای تیاب، کلاهی، کرگان، کوهستک و سیریک قرار دارند که این بنادر ازمراکز مهم صید ماهی به شمار میآیند.
طبق آمار جمعیتی سال 1357 ش این شهرستان دارای 294588 نفر جمعیت بوده که از این میزان 103053 نفر مرد و 101535 نفر آن زن میباشند. به لحاظ تقسیم بندی شهری و روستایی نیز جمعیت روستایی این شهرستان به مراتب بیشتر از جمعیت شهری آن میباشد. در حالی که 159650 نفر در مناطق روستایی سکونت دارند، تنها 44817 نفر در شهر زندگی میکنند. (مرکز آمارایران ، 1357، ص 69)
شهرستان میناب برابر تقسیمات کشوری سال 1357 ش دارای سه بخش (بخش مرکز ، بخش بیابان و بخش سِندرک)، دو شهر (شهر میناب و شهر سیریک) و دوازده دهستان بوده که عبارتند از: گوربند، بندزرک، حومه، تیاب، توکهور، کریان، بیابان، سیریک، سندرک، بمانی ، بندر و در پهن. بعدها سیریک به بخش و سرانجام شهرستان مستقلی مبدل شد.
از مجموع چهارصد و هفتاد وشش آبادی میناب نیز نودوشش آبادی خالی از سکنه میباشد. (سازمان برنامه و بودجه استان هرمزگان، 1376، ص 6-3) ساکنان این آبادیها به مناطق شهری و روستایی اطراف، جزایر لارک و قشم و برخی نیز به کشورهای عرب حاشیه جنوب خلیجفارس مهاجرت کردهاند. مردم شهرستان میناب به زبان فارسی جنوبی با لهجههای مینابی و بشاگردی و همچنین بلوچی صحبت میکنند. از آنجا که گروهی از مهاجران لاری و بحرینی در این شهرستان حضور یافتهاند، آنان نیز به لهجه خاص خود سخن میگویند.
به لحاظ نژادی نیز مردم میناب از تبار ساکنان کهن استان هرمزگان هستند. علاوه بر بومیان منطقه، گروههای عرب، بلوچ، لاری و… در آنجا سکونت دارند. به دلیل موقعیت تجارتی و بندری میناب و اهمیتی که این شهرستان در روزگار اقتدار ملوک هرموز داشته است، جمعیتی از ملل شناخته شده دنیای قدیم به ویژه از آفریقا و هند نیز در منطقه سکونت گزیده که به کار داد و ستد کالا اشتغال داشتهاند. این ساکنان با بومیان منطقه درهم آمیختهاند. سدیدالسلطنه در گزارش خود آورده است:
«اشخاصی که در اطراف مشرق ساکن میباشند از اهل خود میناب هستند، لیکن سکنه مغرب، بلوچ باشند و به همان زبان بلوچی تکلم نمایند. بحرینی و جهرمی هم در آنجا زیاد ساکن باشند، معدود از حیدرآبادیها هم در آنجا املاک زیاد دارند. لیکن خود در عباسی سکونت میکنند. یک عده هم هندو در آنجا تجارت مینمایند، فقط خانه و دکان دارند.» (1342، ص 450)
مردم میناب به صورت سنتی به کار صید و صیادی و داد وستد کالا و همچنین دامداری و کشاورزی اشتغال دارند. هنرمندان رشته صنایع دستی نیز به کار گلابتون دوزی، حصیربافی، سبد بافی، زیرانداز، چادرشب بافی، جهله سازی (نوعی کوزه سفالی) و… اشتغال دارند.
صنایع کارگاهی و تبدیلی نیز به تعداد اندکی در این شهرستان وجود دارد که میتوان به مجتمع صنایع تبدیلی مرکبات به ویژه کارخانه آبلیموگیری، کارخانه مواد خوراکی، کارگاههای نساجی، کارخانههای مصالح ساختمانی و ابزارآلات فلزی اشاره کرد.
شهر میناب مرکز شهرستان میناب با پهنهای در حدود چهل کیلومتر مربع در پیرامون رودخانه میناب و قلعه بی مینو( بی بی مینو یا هزاره) با بلندای حدود چهل متر از سطح دریا واقع شده است. این شهر از شمال به آبادیهای دهستان حومه، از غرب به رودخانه میناب و از جنوب به دهستان بندزرک محدود میشود که در میان نخلهای سر به فلک کشیده و درختان انبه با زیبایی ویژهای جلوه گری میکند و به همین دلیل در گذشته به عنوان «عروس جنوب» شهرت داشته است.
جمعیت شهر میناب در سرشماری سال 1357 ش، 44817 نفر بوده که از این تعداد 22845 نفر مرد و 21972 نفر زن بودهاند. (مرکز آمارایران، 1375، ص 85) مردم میناب پیرو دین اسلام و مذاهب تشیع وتسنن هستند که بیشتر جمعیت اهل سنتِ این شهرستان از مذهب شافعی پیروی می کنند
ب) نام و نشان تاریخی میناب
شهرستانی که امروزه میناب خوانده میشود در متون تاریخی و جغرافیایی قدیم به نام هرموز کهنه شهرت داشته است. در زمان فروانروایی ملوک هرمز این شهر تبدیل به مهم ترین مرکز تجاری ایران در آبهای ساحلی دریای جنوب گردید.
نام هرمز در متون کهن به صورت هرموز، ارمز، ارموز، ارموص، اورمرزیا و هارموزیا آمده است. در مورد علت این نامگذاری روایتهای متعددی بیان شده است. برخی عقیده دارند که نام هرمز برگرفته از نام اهورامزدا، خدای بزرگ آریایی ها بوده است. برخی نیز آن را به صورت خور مغ آوردهاند و گفتهاند که خور به معنی لنگرگاه و مغ به معنی نخل است. بنابراین، خور مغ را لنگرگاه ایالت موغستان (مغ استان ) نامیدهاند. ابن بطوطه در سفرنامه خود آورده است:
«هرمز شهری است بر ساحل دریا که موغستان (مغستان) نیز خوانده میشود.» (1361، ج 2، ص 299)
عدهای دیگر از مورخان عقیده دارند که چون درزمان ساسانیان این شهر تجدید بنا گردید، وی به نام فرزند خویش که هرمز نام داشت، این بندر را هرموز نامید. اما باید توجه داشت که این شهر در زمان پیش از فرمانروایی ساسانیان به عنوان مرکز فرمانروایی و داد و ستد بوده است. نئارک سردار اسکندر، در سفرنامه خود از این شهر یاد کرده است. وی پس از گذشتن از جاسک به مسندم میرود، درآنجا به دلیل سختی راه، همراهانش از وی میخواهند که کشتی ها را رها کرده و از طریق خشکی خود را به اردوی اسکندر برسانند. اما وی به همراهان خود میگوید:
«غرض از مأموریت من به این سفر این بوده که سواحل دریا را الی مدخل شطالعرب و خلیجفارس سیر کنیم و از روی بصیرت و اطلاع، نقشه بردارم، هنوز سفر من منتهی نشده، من خلاف مأموریت نمیکنم.»
نئارک از طریق آبهای تنگه هرمز خود را به میناب رساند. وی در ادامه گزارش خود آورده است:
«بعد از طی هفتصد استاد به «بندر نهاپ تنا» رسیدیم» نهاپ تنا در حدود مغ بریمی (مغ ابراهیمی) در بندر کلاهی میناب قرار دارد.(سدیدالسلطنه، 1342، ص 322-321)
نئارک پس از طی صد استاد به دهنه رودخانه آرئیس رسید که همان رودخانه میناب است. از گزارش نئارک که در حوالی سال 323ق. م به میناب فعلی سفر کرده است برمیآید که میناب در روزگار هخامنشیان بندری آباد بوده است اما پرسش اساسی این است که هرموز کهنه و میناب فعلی در روزگار هخامنشیان به چه نامی خوانده میشده است. اعتمادالسلطنه در مرآتالبلدان و سدیدالسلطنه درکتاب بندرعباس و خلیجفارس شرح سفر نئارک را ذکر کرده و بسیاری از مناطقی را که سردار اسکندر از آنها نام برده با توجه به مسافتی که وی بدان اشاره کرده، مشخص نمودهاند. سدیدالسلطنه به نام مینا اشاره کرد، و آورده است:
«… بعد از طی صد استاد به دهنه رودخانه آرئیس رسیدیم، رودخانه آرئیس از نزدیکی شهر هرموز یا ارموز که الحال معروف به مینا است میگذرد.» (1342، ص 322)
معلوم نیست که در روزگار سفر دریا سالار اسکندر، نام مینا به این شهر اطلاق میشده است یا نه. سدیدالسلطنه درادامه گزارش خود پیرامون سفر نئارک نوشته است:
«نهآرک گوید اهالی بندر مینا ما را پذیرفته…» (همان، ص 322)
شهری که سدیدالسلطنه از آن به عنوان مینا یاد کرده است، در گویش بومیان منطقه هنوز هم مینو خوانده میشود. از گزارش متون تاریخی و جغرافیایی کهن برمیآید که اقوام مینو که در کرانههای خلیجفارس زندگی میکردند، سالها پیش از آنکه فینقیها به امر دریانوردی و کشتی سازی بپردازند، دراین زمینه شهره بودهاند و حتی برخی معتقدند که فینقیها اصول دریانوردی را از اقوام مینو فرا گرفتهاند. ساکنان کرانههای خلیجفارس برای مدتهای مدیدی ربانان دریاها بودهاند. ربان به معنی بلدچی و راهنمای دریایی است. جهانگردان و دریاسالاران غربی به وسیله همین ربانان با خلیجفارس آشنا شدهاند. نئارک در سفرنامه خود بارها تأکید کرده که با کمک همین بلدچیها خود را به خلیجفارس رسانده از جمله نوشته است:
«یک نفر بلوچ که به هیدراسس موسوم بود اجیر نمودم که کشتیهای ما را به سواحل کرمان برساند.» (همان، ص 318)
به رغم تشابه اسمی میان مینو (میناب فعلی) با اقوام مینو که آنها نیز در کرانههای خلیجفارس زندگی میکردند و به کار دریانوردی و کشتیسازی اشتغال داشتند، مدرکی در دست نیست که پیوند این اقوام را مشخص سازد. در اینکه اقوام مینو به این بندر مهاجرت کرده و نام خود را به آن داده باشند، اطلاعی در دست نیست. جنوب همواره اطلاعات خود را با خِست در اختیار ما میگذارد. اما مینو چه نامی باستانی باشد که در روزگار هخامنشیان و پیش از آن به این بندر اطلاق شده باشد و چه نامی باشد که پس از مهاجرت ملوک هرموز به جزیره جرون (هرمز فعلی) و پس از طی یک دوره ویرانی و زوال و احیای مجدد این شهر بدان اطلاق شده باشد، معنی امروزی آن میون هو (میان هو، میان آب و میناب) میباشد، به معنی شهری که در میان آب واقع شده است. این شهر از یکسو به آبهای تنگه هرمز و از سوی دیگر به رودخانه میناب محدود میگردد و در واقع میان دریای جنوب و رود میناب واقع شده است. نقطه مقابل و واژه نظیر آن تیو (تیاب) است که از دو پاره تی به معنی درپی و ئو یا هو به معنی آب آمده است. تیو (تیاب فعلی) در محل هرموز کهنه واقع شده است. این وجه تسمیه شهرها و آبادیهای جنوب به صورت تیو، مینو، سرزه، سرچشمه، سرکهن و … وجود دارد. با این حال افسانهای موجود است که عنوان میدارد این شهر (مینا یا میناب) را پس از ویرانی هرموز کهنه دو خواهر به نامهای بیمینو(بیبی مینو) و بی نازنین (بیبی نازنین) آباد کردهاند، از اینرو میناب را مینو خواندهاند. ویرانههای قلعه میناب با عنوان قلعه بیمینو یا قلعه هزاره هنوز هم وجود دارد. این افسانه از حضور زنان در عرصه قدرت سیاسی خبر میدهد. در فهرست نام ملوک قدیم و جدید هرموز نام چند زن وجود دارد که همگی پیشوند بیبی دارند، مانند بیبی بانضر، بیبی سلطان، بیبی نازملک، بیبی سلطان (سلغر خاتون) و زن دیگری با نام سیتال خاتون که دختر شهابالدین ملنگ از ملوک قدیم هرموز بوده است.
نئارک در سفرنامه خود ذکر کرده که در میناب فعلی مورد استقبال مردم قرار گرفته است:
«آنچه لازمه خدمت گذاری بود به جا آوردند، انواع و اقسام فواکه و اطمعه و مشروبات غیرزیتون برای ما حاضر کردند. از کشتیها پیاده شدیم، در خانهها منزل کرده، چند روزی راحت نمودیم.» (سدیدالسلطنه، 1342، ص 322)
پس از استقرار سپاه نئارک در میناب قشون وی به فردی از سپاه اسکندر که «ملبس به لباس یونانی» بود برخوردند و وی به آنها خبر داد «که از مینا تا اردوی اسکندر زیاده از پنج روز راه نیست» (همان، ص 322) بنابراین، اسکندر به میناب نیامده، بلکه حاکم میناب برای اطاعت و سرسپردگی به نزد وی که در فاصله پنج روز راه از میناب بوده رفته است. احتمال میرود اسکندر دراین زمان حوالی بندرعباس فعلی (سارامونت = سورو) بوده است. در جریان دیدار حاکم میناب با اسکندر وی از سفر نئارک در دریا و «میل قلبی اسکندر» به نئارک، آگاه شده است. (همان، ص 322) سیاست ملوک هرموز و فرمانروایان قدیم میناب براین بوده است که با اظهار سرسپردگی مانع از تهاجم اقوام مهاجم به مرکز فرمانروایشان میشدند. در میناب قدیم این منافع اقتصادی بود که خط مشی سیاست را مشخص میکرد.
با ورود نئارک به میناب و شنیدن خبر حضور اسکندر در نزدیکی میناب آن زمان، حاکم این منطقه «معجلاً روانه اردوی اسکندر شده که مژده ورود وی را به اسکندر بدهد.» (همان، ص 322) اسکندر از شنیدن خبر سلامتی سردارش خرسند گردید و نخست به حاکم میناب انعام و پاداش داد، اما چون مدتی گذشت و نئارک به حضور وی نرسید، اسکندر، حاکم میناب را خواسته، مورد مواخذه و سوال قرار داده است: «که چرا این دروغ را گفتی؟».
حاکم میناب هر چه میخواست درستی گفته خود را ثابت کند، نتوانست. لذا اسکندر دستور حبس وی را صادر کرد. حاکم میناب در زندان به اسکندر پیغام داد که احتمالاً نئارک راه را گم کرده است. ازاین رو اسکندر عدهای را به استقبال سردار خود فرستاد. «بعضی از این اشخاص در دو منزلی اردوی اسکندر به شش نفر رسیدند که گیسهای بلند شانه نکرده ژولیدهای داشتند، بدنهای ایشان لاغر و رنگ چهره رفته با لباسهای مندرس شده بودند.» (همان، ص 323) فرستادگان اسکندر در ابتدا نئارک و سپاهیان وی را نشناختند. لذا در پاسخ نئارک که از آنها پرسید اردوی اسکندر در کدام سمت است؟ «جوابی گفتند و از یکدیگر گذشتند» پس از طی مسافتی، ارشیاس، یکی از سرداران همراه نئارک گفت: «یقیناً این اشخاص که ملاقات کردیم به استقبال و جستجوی ما آمدهاند، نشناختن ایشان ما را استعبادی [استبعادی] ندارد، زیرا که لباس و هیئت ما طوری نیست که شناخته شویم، بهتر این است که خود را به این اشخاص بشناسانیم .» نئارک مستقبلین را که هنوز دور نشده بودند، فرا خواند و مشخص گردید که آنها یونانیاند. فرستادگان اسکندر، نئارک و پنج همراه وی را سوار عراده کرده به اردوی اسکندر بردند. اسکندر حدود سه هزار نفر را به سرداری نئارک برای شناسایی دریاهای شرق روانه کرده بود و نئارک به وی اطمینان داد که همگی قشون و ناوگان وی در صحت و سلامت است. نئارک خطاب به اسکندر گفته است:
«پادشاها قسم به ربالنوع کوه التب [المپ] که یک نفر از ملاحان و قشون تو کشته و تلف نشدهاند و تمام کشتیهای تو با عساکر در بندر مینا متوقفاند.» (همان، ص 324)
اسکندر چنان از گفته نئارک خوشحال شد که گفت «هرگاه تمام زمین مفتوح من میشد، به قدری که از دیدن نئارک و سلامتی قشون خودم خوشحال شدم، خوشحال نمیشدم.» با رسیدن نئارک به اردوی اسکندر، وی حاکم میناب را که محبوس شده بود، از زندان آزاد کرد و به او انعام و پاداش زیادی داد و وی را روانه مقر فرمانروایی خود در میناب نمود. بعد از آن اسکندر قربانیهای زیادی برای الهه ژوپیتر و حرول و نبطون نمود و از سپاهش سان دید و تاجی از گل بر سر نئارک گذاشت. پس از چند روزی، نئارک از اسکندر خواست تا اجازه دهد به سفر خود در خلیجفارس ادامه دهد. از اینرو «با جمعیت قلیلی به طرف میناب راند.» درمیانه راه، طوایف بلوچ که همواره میناب را مورد تهاجم و تاخت و تاز خود قرار میدادند، به وی و همراهانش حمله کردند. با این حال نئارک با زحمت فراوان خود را به میناب رساند و بعد از چند روزی به جزیرهای خالی از سکنه رسید که موسوم به آرقانا (لارک) بود. بعد از آن اگریپس بوده که هرمز فعلی است و سپس آراراکتا که همان جزیره قشم فعلی است.
سدیدالسلطنه در گزارش سفر نئارک به این منطقه در همه جا لفظ مینا را به کار برده که منظور میناب فعلی (به گویش محلی مینو) است. اما معلوم نیست که نئارک که معمولاً نامهای یونانی را برای شهرهای ایرانی به کار برده، این بندرگاه را به چه نامی خوانده است.
اسکندر نه تنها به بندر میناب آسیبی نرساند، بلکه حتی به حاکم آنجا هدایایی هم داده است. به نظر میرسد در روزگار سلوکیان و سپس اشکانیان از اهمیت میناب کاسته شده و کمکم رو به ویرانی نهاده است، تا اینکه در روزگاران ساسانیان این شهر مجدداً تجدید بنا گردید و با نام هرموز خوانده شد.
نام قدیم میناب را خورمغ نیز نوشتهاند. خور به معنی لنگرگاه و کانالی است که از دریا به سوی خشکی کشیده میشد، تا کشتیها ازگزند توفان در امان باشند و همچنین بتوانند به راحتی تا مرکز شهر حرکت نمایند. مغ نیز در گویش مردم میناب به معنی نخل است. میناب و رودان که در قدیم یک ولایت بودهاند، بیشترین سطح زیر کشت نخل در استان هرمزگان را به خود اختصاص دادهاند. از این رو میناب را در گذشته مغ استان یا مغستان مینامیدند. یا تارونیه هم به دریای مغستان اشاره کرده است. سدیدالسلطنه که شرح سفرنامه تاورنیه را آورده، نوشته است:
«نگارنده گوید همان دریای مغستان صحیح است. چونکه آن ایالت هم مغستان گویند و بندر گودال را حال گوادر گویند و در تصرف مسقط است و مغ ستان یعنی نخلستان و آن ایالت را نخل زیاد است.» (1342، ص 381)
شاید موغستان (مغستان یا مغستان) همان نام گمشدهای باشد که در روزگار باستان به این منطقه اطلاق میشده است. به نظر میآید که مغ یا مُگ کلمهای عیلامی باشد. عیلامیان که در نواحی خوزستان تا بوشهر نفوذ داشتند با این درخت آشنا بوده و در کتیبههای خود تصویر آن را حک کردهاند و حتی واژه مُگ نیز در یک مورد به کار رفته است. پوزور اینشوشیناک به دنبال پیروزیهایی که به دست آورد، غنایم زیادی را از شهرها جمعآوری کرد. بنابراین، دستور داد پرستشگاه تازهای برای اینشو شیناک (خدای بزرگ شهر شوش) بنا کنند و به منظور زینت دادن آنجا «بفرمود تا چهار مگی (مغ) نقره، طغراهای زر وسیم، یک خنجر بلند و یک تیر بزرگ را که دو سوی آن را سیماندود کرده بودند به عنوان بخشی از ذخایر نذری پرستشگاه در آنجا بنهند.» (کامرون، 1374، ص 32) در یک تصویر که از کتیبههای عیلامی به دست آمده، زنانی را با لباس بلند در حال کار کردن در نخلستان نشان داده است. با توجه به وجود مُگ (نخل) در میناب فعلی، بعید نیست که درروزگار باستان نیز این شهر با نام موغستان خوانده شده باشد. این سنت نامگذاری هنوز هم در برخی مناطق از جمله مغ بریمی (مغ ابراهیمی) در میناب، بندزرک در رودان و میناب (زرک نام نوعی نخل است) رواج دارد.
درمنابع تاریخی و جغرافیایی دوره اسلامی از میناب با عنوان هرموز، هرموز کهنه، هرمزکهنه، هارموزیا، ارموزیا، اوموز، ارمز، ارموص، منا، مناو، میناو، مینا، مینو و میناب یاد شده است. از این روایات دو مرحله تاریخی جدا از هم استنباط میگردد. یکی نام هرموز و اسامی مشابه آن است که مربوط به دوره فرمانروایی ملوک هرموز و مدتی پس از آن است. در این دوره میناب ، بندری آباد و پررونق و مرکز یکی از قدرتمندترین حکومتهای جنوب ایران زمین به لحاظ سیاسی، نظامی و اقتصادی بوده است و دوره دوم مربوط به روزگار انتقال مرکز فرمانروایی ملوک هرموز به جزیره جرون (هرمز فعلی) است.
از این دوره به بعد میناب یک مرحله گُسست و گذار تاریخی را طی نمود و پس از ویرانی که به دنبال انتقال مقر ملوک هرموز روی داد، این شهر مجدداًً احیاء گردید، اما هرگز آن مرکزیت گذشته را پیدا نکرد. از این دوره به بعد نام مینو و اسامی مشابه این نام بدان اطلاق گردید که البته تاریخ دقیق این وجه تسمیه روشن نیست. شاید از روی گزارش منابع متعدد بتوان دورهبندی نامگذاری این شهر را مشخص کرد. تقریباً تمامی منابع قرن چهارم تا دهم هجری از اصطخری و ابنخردادبه گرفته تا یاقوت حموی، مقدسی، نویسنده ناشناس حدودالعالم، ابن بلخی، ابنحوقل، دمشقی، حمدالله مستوفی، میرخواند، خواندمیر، حافظ ابرو، ابن بطوطه، شبانکارهای و… همگی نام این شهر را هرموز نوشته و پس از انتقال ملوک هرموز به جرون (هرموز نو) نام هرموز کهنه را به این شهر اطلاق کردهاند.
اصطخری در المسالک الممالک واژه هرمز و هرموز را به کار برده و نوشته است:
«هرمز مجمع بازرگانان کرمان است و فرضه دریاست.» (1340، ص 142)
«از حد مغون و ولاشگرد تا ناحیت هرموز نیل کارند و زیره.» (همان، ص 143)
نویسنده ناشناس حدودالعالم (منبع قرن چهارم هجری که در حدود سال 372 تألیف شده است) نیز نام هرموز را به کار برده و نوشته است:
«هرموز بر نیم فرسنگی دریای اعظم است، جایی سخت گرم است و بارگه کرمان است.» (1340، ص 127)
از گزارش حدودالعالم برمیآید که هرموز در فاصله حدود نیم فرسنگی (سه) دریا بنا شده بود و کشتیهای تجاری و ماهیگیری از طریق خورهایی که در شهر وجود داشته به آن نزدیک میشدند. شاید به همین دلیل باشد که هرموز را خور مغ نیز نامیدهاند.
مقدسی نیز در احسنالتقاسیم فی معرفهالاقالیم از هرموز یاد کرده و نوشته است:
«و هرموز علی فرسخ من البحر شدیده الحر الجامع فی السوق و شربهم من قنی، حلوه و سوقهم جاد و بناوء هم من طین و باس و جکین مدینتان علی مرحله من البحر اصغر من هرموز جامعها فی الاسواق» (1906م، ص 466)
مقدسی هرموز را جزو اقلیم کرمان آورده و شهرهای آباد آن را طین (برنطین فعلی) باس و جکین (جغین فعلی) ذکر کرده است. برنطین، جغین و باس امروزه جزو شهرستان رودان میباشند.
حمدالله مستوفی در نزههالقلوب (منبع قرن هشتم هجری تألیف به سال 740 ق) نیز به هرموز و هرموز کهنه اشاره کرده و نوشته است:
«هرموز از اقلیم دوم است… برساحل بحر فارس افتاده است و به غایت گرمسیر. اردشیر ساخته بود و اکنون از خوف حرامی ملک قطب الدین آن را بگذاشت و در بحر به جزیره جرون شهر ساخته، از هرموز کهنه تا آنجا یک فرسنگست و در هرموز نخل و نیشکر بسیارست. حقوق دیوانیش که بر سبیل خراج به ایران میدهد و داخل کرمان است، شش تومان میباشد.» (1336، ص 172)
سیدی علی کاتبی دریاسالار عثمانی که در قرن دهم هجری به خلیجفارس آمده از دریای هرمز یاد کرده است. البته وی نامی از میناب فعلی (هرموزکهنه) نمیبرد، اما به جزیره هرمز اشاره کرده است. هرچند که اطلاعات وی پراکنده میباشد. وی در مرآت الممالک نوشته است:
«باری از آنجا (بحرین) هم راه افتادیم و به جزیره قیس یعنی جزیره هرمز قدیم رفتیم. ازآنجا به جزیره برخت (قشم) رسیدیم. همچنین در دریای اخضر که قسمت شرقی دریای هرمز است به چند جزیره سرزدیم.» (2535، ص 45)
شبانکارهای نخستین منبع تاریخی است که از ملوک هرموز با این نام یاد کرده است. وی در کتاب مجمعالانساب مقتدای ایشان را «درم کوه» نامی معرفی میکند. (1363، ص 215)
محمد درم کوه که به دلیل ضرب سکه درم کوب (درهم کوب) هم نامیده شد، در نیمه دوم قرن پنجم هجری یعنی بین سالهای 450 تا 500 ق / 1058 تا 1106 م حکومت میکرده است. ملوک هرموز اصالتاً ایرانیانی بودند که در نواحی عمان فعلی که در روزگار باستان حد جنوبی سرزمین ایران بود، زندگی میکردند و بنا به دلایلی که احتمالاً اختلافات خانوادگی و شاید هم خشکسالیهای پی در پی و بیآبی در حاشیه جنوبی خلیجفارس باشد، به هرموز کهنه مهاجرت کردند و در آنجا بنیان حکومت خویش را پی نهادند. همزمان با حکومت درم کوه در هرموز، ایران شاه (495- 494ق/ 1101-1100 م) و سپس ارسلان شاه (536-498 ق / 1141-1104 م) در کرمان و جلالالدین چاولی (510-502 ق/ 1116-1108 م) و سلطان سلجوق (5154-510 ق/ 1121-1116 م) در فارس حکومت داشتند.
پس از محمد درمکوه (درمکوب)، سلیمان، عیسی جاشو، لشکری، کیقباد، عیسی، محمود، شاهنشاه و شهابالدین ملنگ به حکومت رسیدند. بعد از شهابالدین ملنگ، تاریخ فرمانروایی ملوک هرموز در پردهای از ابهام قرار گرفته است. معلوم نیست که بعد از وی فرمانروایی به برادرش علی و یا فرزندانش (نصرت رکابدار و سیتال خاتون) منتقل شده است. اما از گزارش منابع برمیآید که علی دارای سه فرزند به نامهای احمد، عیسی و سیفالدین ابانصر بوده است. سیفالدین دختری به نام بیبی بانضر، احمد پسری به نام رکنالدین محمود و عیسی نیز فرزندی به نام شهابالدین محمود (محمد) داشته است. این شهابالدین محمود دوازدهمین نفر از سلسله فرمانروایان ملوک هرموز است که در منابع از آنها با عنوان ملوک قدیم هرموز یاد شده است. تاریخ وفات شهابالدین را سال 641ق / 1243م ذکر کردهاند. شبانکارهای نخستین منبعی است که از این دوازده نفر با عنوان ملوک قدیم هرموز یاد کرده است. (1363، ص216-214) بعد از این، یک دوره گُسست و فترت در تاریخ ملوک هرموز وجود دارد تا اینکه منابع خبر از فرمانروایی محمود قلهاتی با عنوان سیزدهمین پادشاه هرموز دادهاند. وی و جانشینانش به عنوان «ملوک جدید هرموز» معرفی شدهاند. این وجه تسمیه به درستی معلوم نیست، اما شاید به این دلیل باشد که وی قدرت ملوک هرموز را مجدداً احیاء و قلمرو هرموز را گسترش داده است. در سال 671ق/ 1272 م سنقرشاه به تحریک اتابک فارس، علیه محمود قلهاتی عصیان کرد و با کشتن محمود قلهاتی بر هرموز مستولی گردید. اعتمادالسلطنه در تاریخ منتظم ناصری نوشته است: «این اولین شخص از ملوک هرمز است» (اعتمادالسلطنه،1357، ص231) اعتمادالسلطنه، سنقرشاه را اولین شخص از ملوک جدید هرموز معرفی کرده است. روایتهایی که در منابع ذکر شده، بسیار متنوع است. چنانکه در مورد انتقال مقر حکومتی فرمانروایان هرموز به جزیره جرون روایتهای متعددی بیان شده است. سدیدالسلطنه بهاءالدین ایاز را «موسس سلسله» (احتمالاً ملوک جدید هرموز) و شمسالدین را شخصی معرفی میکند که «جزیره هرمز را پایتخت نمود.» (1342، ص 733) دمشقی در نخبهالدهر علت انتقال مرکز قلمرو ملوک هرموز را «فتنه تاتاری» دانسته است. (، ص1923م، ص 137)
حمدالله مستوفی در نزههالقلوب انتقال مقر ملوک هرموز را در زمان «ملک قطبالدین» و علت آن را از «خوف حرامی» دانسته است. (1336، ص 172) سدیدالسلطنه، حمدالله مستوفی را معاصر ملک فخرالدین معرفی کرده (1342، ص 733) و در نقل روایت مستوفی دچار اشتباه شده و نام ملک قطبالدین را که حمدالله مستوفی ذکر کرده (مستوفی 1336، ص 172) به اشتباه ملک فخرالدین آورده است. (سدیدالسلطنه، 1342، ص 269). صاحب روضه الصفای ناصری روایت کرده است که:
«درسال هفتصد و نود و هشت سلطان محمد، نوادۀ امیرتیموراز طرف آن پادشاه با جنود خود به حدود هرمز کهنه رسید، و قلاع هفتگانۀ آن اطراف، مانند: تنگ زندان، شامیل (شمیل)، مینا، تزرگ، منوجان و تازیان را کوبیده، محمد شاه حکومت هرمز داشته و به جرون پناه برد.» (سدیدالسلطنه، 1342، ص 262)
با این حال سدیدالسلطنه روایت دیگری از روضه الصفا (جلد 8) ذکر کرده که رضاقلی خان هدایت نوشته است:
«در ایام اتابکان سلغریه، شهابالدین ایاز از فروع آن طایفه جزیره را از ملوک قیس که تصرف کرده بودند، ابتیاع کرده، در آنجا مدینهای بنا نهاد.» (سدیدالسلطنه، 1342، ص 3_262)
انتقال مقر فرمانروایان هرموز در زمان بهاءالدین ایاز بوده است. از اینرو برخی منابع از وی به عنوان «مؤسس سلسله» و برخی منابع دیگر نیز از سنقرشاه به عنوان «اولین شخص از ملوک هرموز» یاد کردهاند، برای این که روزگار وی را، آغاز یک تاریخ قرار دهند. چرا که در زمان سنقرشاه پرتغالیها بحرین را از سیطرۀ ملوک هرموز خارج کردند. (سدیدالسلطنه، 1342، ص 733)
با انتقال مرکز حکومت به جرون که از آن پس هرموز خوانده شد، هرموز در خشکی ویران گردید و منابع از آن با عنوان هرموز کهنه یاد کردهاند. بعد از طی یک دورۀ زوال و فترت هرموز کهنه مجدداً احیا گردید و با نام مینو، منا،مناد، مینا و میناب شهرت پیدا کرد. نخستین اطلاع در مورد نام میناب مربوط به گزارش فتح هفت قلعه در جنوب ایران به وسیلۀ سپاه امیرتیمور گورکانی است که یکی از نوادگان وی فرماندهی آن را به عهده داشته است. در این گزارش آمده که سپاه تیمور قلعۀ تزرگ (تزرج) در حاجیآباد، قلعۀ شمیل، قلعۀ میناب، قلعۀ تنگ زندان، قلعۀ منوجان و … را فتح نموده است. این گزارش مربوط به قرن ششم هجری است. دومین اطلاع در مورد این وجه تسمیه، مربوط به سال 929 ق/ 1523 م است که پرتغالیها پس از تصرف جزیرۀ هرموز، محمدشاه را به پادشاهی برگزیدند و قراردادی موسوم به قرارداد میناب را با وی منعقد و به موجب آن مقرر گردید که محمدشاه مطیع فرمان پادشاه پرتغال باشد، در مقابل نیز پادشاه پرتغال از وی در برابر تجاوز دیگران دفاع نماید. در اوایل دورۀ صفویه (روزگار شاه اسماعیل صفوی) میناب شهری آباد بوده است.
گزارش سوم پیرامون نام میناب به روزگار شاه عباس صفوی باز میگردد که امامقلی خان با انگلیسیها قرارداد میناب را به منظور اخراج پرتغالیها از بنادر و جزایر جنوب (قشم و جرون یا بندرعباس بعدی) امضاء کرد. این قرارداد را باید قرارداد دوم میناب نامید. چرا که قرارداد اول را پرتغالیها با محمدشاه پادشاه هرموز به امضاء رسانده بودند.
به روزگار قاجاریه میناب جزو بلوک ستۀ عباسی به شمار میآمد. بلوک سته، عبارت بوده از خمیر، محال، شمیلات، میناب، بیابان و بلوچی. بخشی از عباسی تحت ادارۀ حکومت مرکزی و بخش دیگر در ادارۀ معینالتجار بود که میناب نیز جزو بلوکی بود که تحت ارادۀ معین التجار قرار داشته است. معین التجار بابت اجارۀ خود هر ساله مبلغی را به دولت پرداخت میکرد که اجارۀ میناب به اسم دوازده هزار تومان بود که با تخفیف، عملاً چهار هزار تومان پرداخت میشد (سدیدالسلطنه، 1342، صص 3_2)
در برههای از تاریخ نیز شیوخ مسقط ادارۀ میناب را به دست گرفتند در این زمان قلعۀ هزارۀ میناب (بیبی مینو) مقر حکومت شیوخ مسقط بود. شیخ سیف بن نبهان که از طرف سید سعید سلطان به حکومت عباسی فرستاده شد، در زمان «وزارت زکیخان نوری هم شمیل و میناب را جزو خود نمود.» (همان، ص 277) پس از اخراج اعراب، کسانی از سوی دولت مرکزی ادارۀ میناب را به عهده گرفتند.
به روزگار قاجاریه تیو (تیاب) بندرتجاری میناب محسوب میشد. این بندر در محل هرموز کهنه واقع شده است و در گذشته گمرکخانهای داشته است. (همان، ص 45)
میناب در طول تاریخ بارها مورد تهاجم اقوام دور و نزدیک قرار گرفته است که از آن جمله میتوان به غارتگری بشاگردیها، روباریها و بلوچها اشاره کرد. برخی منابع تاریخی، علت انتقال مقر فرمانروایان هرموز به جزیرۀ جرون را حملۀ دزدان و «حرامی» دانستهاند. (مستوفی، 1336، ص 172)
از جاذبههای دیدنی شهر میناب، پنجشنبه بازار این شهر است که در این روز فروشندگان کالای خود را در بازار عرضه میکنند. مهمترین صنایع دستی مردم این منطقه تک، سون بافی، ساخت کوزه و جهلههای سفالی است.
نوشته شده در شنبه بیست و ششم شهریور ۱۳۹۰ ساعت 11:51 توسط غلامرضا زعیمی
بازدیدها: 502